افشین در سرزمین گلها
Afshin au pays des Gaulois
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
خب از آخرین پستی که اینجا منتشر شده یه پنج سالی میگذره.  اگه بخوام یه مقصر بزرگ برای خاک خوردن این وبلاگ معرفی کنم مسلما فیس بوک هست. اینجا عکس گذاشتن مصیبت بود، الان رو نمیدونم بهتر شده یا نه. از وقتی تو فیس بوک تونستم راحت عکس بذارم  دیگه زیاد اینجا برام اولویت نداشت، یه عامل دیگه هم وسواس خودم بود تو نوشتن که باعث میشد پستهای طولانی بنویسم و وقت زیادی ازم میگرفت. الان اومدم که فقط همون پستهای نصفه نیمه رو منتشر کنم و کرکره رو تقریبا بکشم پایین. پستها کامل نیستن، مخصوصا اینکه عکس زیادی هم همراهشون نیست. بذارین به حساب حراج قبل از تعویض شغل، دیگه هرچی ته انباری بود رو گذاشتم رو پیشخوان.

تو این مدت سیب زندگیم هزارتا چرخ خورد با اشکها و لبخندهای فراوان.
1 ازدواج کردم،
2 فرانسه رو ترک کردیم،
3 رفتیم ایتالیا برای خوندن درسی که از اول آرزوشو داشتم.

فکر نکنم دیگه اینجا بنویسم، چون دیگه فرانسه هم نیستم این اسم بی مسمی محسوب میشه. احتمالا یه فتوبلاگ راه میندازم، شایدم یه فتوبلاگ غیر فارسی. 

به قول فرانسویا تا دیداری دوباره ....
چی میگن؟ چی نمیگن؟
به جای بادبادک میگن گوزن پرنده

به جای اطلاعات عمومی میگن فرهنگ عمومی

به جای رنگین کمان میگن کمان آسمان

به جای پول درآوردن میگن پول برنده شدن

به سی دی خام میگن سی دی باکره

به جای ببین میگن گوش کن

به جای محله فقیر نشین میگن محله سخت

به جای جناب سروان میگن سروانم


به جای وی از این به بعد به خوبی و خوشی زندگی کردند میگن و اونا یه عالمه بچه درست کردن



برچسب‌ها: ,

ترن و بوس
سلام 
یکی از نمودهای فرهنگی هر قومی ادبیات و شعرهاشون هست، بعضی وقتا سعی میکنم شعرای آسون فرانسوی رو ترجمه کنم، ترجمه کلمه به کلمه نمیکنم ولی سعی میکنم به متن اصلی وفادار بمونم. طبیعی هست که خیلی از قشنگیهای متن اصلی از بین میره! مخصوصا قافیه ها که من عاشقشون هستم. به قولی ترجمه جنایت هست نسبت به متن اصلی!
اگه فکر میکنین اشتباه ترجمه کردم بهم بگین، خوشحال میشم اشتباهاتم کمتر بشه.
شاد باشین




J'crois que les histoires d'amour c'est comme les voyages en train,
نه نظر من ماجرای عشق مثل مسافرت با قطار هست
Et quand je vois tous ces voyageurs parfois j'aimerais en être un,
و وقتی این مسافرا رو میبینم بعضی وقتا دلم میخواد یکی از اونا باشم

Pourquoi tu crois que tant de gens attendent sur le quai de la gare,
فکر میکنی چرا این همه مردم روی سکو منتظرند؟-----

Pourquoi tu crois qu'on flippe autant d'arriver en retard.
فکر میکنی چرا اینهمه چرخ میزنیم و بازم با تاخیر میرسیم-----

Les trains démarrent souvent au moment où l'on s'y attend le moins,
قطاره معمولا درست لحظه ای که انتظار نداریم راه می افتن

Et l'histoire d'amour t'emporte sous l'oeil impuissant des témoins,
و ماجرای عشق زیر نگاههای کمرنگ شاهدا میبردت-----

Les témoins c'est tes potes qui te disent au revoir sur le quai,
شاهدا دوستات هستند که روی سکو خدافظ  میگن

Ils regardent le train s'éloigner avec un sourire inquiet,
و قطار در حال دور شدن رو با لبخندی نگران نگاه میکنن

Toi aussi tu leur fais signe et tu imagines leurs commentaires,
تو هم براشون دست تکون میدی و تصور میکنی چی میگن

Certains pensent que tu te plantes et que t'as pas les pieds sur terre,
بعضی فکر میکنن که نمیدونی چیکار میکینی و روی  ابرا هستی

Chacun y va de son pronostic sur la durée du voyage,
هرکی درمورد مدت سفر یه حدثی میزنه

Pour la plupart le train va derailler  dès le premier orage.
برای اکثرشون با اولین تندباد قطار از خط خارج میشه 

.

Le grand amour change forcément ton comportement,
عشق بزرگ حتما رفتارت رو عوض میکنه

Dès le premier jour faut bien choisir ton compartiment,
از اولین روز باید کوپه ات رو انتخاب کنی 

Siège couloir ou contre la vitre il faut trouver la bonne place,
راهرو یا پنجره! باید جای مناسبو پیدا کنی

Tu choisis quoi une love story de première ou d'seconde classe.
انتخابت چیه، لاو استوری درجه یک یا درجه دو

.

Dans les premiers kilomètres tu n'as d'yeux que pour son visage,
در کیلومترهای اول چشمت فقط روی صورتش هست

Tu calcules pas derrière la fenêtre le défilé des paysages,
عبور مناظر پشت پنجره به نظرت نمیاد

Tu te sens vivant tu te sens léger tu ne vois pas passer l'heure,
احساس زندگی میکنی احساس سبکی، گذر ساعتها رو حس نمیکنی

T'es tellement bien que t'as presque envie d'embrasser le controleur.
طوری سرحال هستی که تقریبا دلت میخواد کنترلچی رو ببوسی

.

Mais la magie ne dure qu'un temps et ton histoire bât de l'aile,
ولی جادو زیاد طول نمیکشه و ماجرات به تقلا می افته

Toi tu te dis que tu n'y est pour rien et que c'est sa faute à elle,
به خودت میگی که الکی اونجا نیستی و تقصیر اونه

Le ronronement du train te saoule et chaque virage t'écoeure,
خرخر ترن ترا مست میکنه و هر ویراژ حالت رو بهم میزنه-----
Faut que tu te lèves que tu marches tu vas te dégourdir le coeur.
باید که بلند شی و قدم بزنی و خونتو تو رگهات به جریان بندازی

.

Et le train ralentit et c'est déjà la fin de ton histoire,
و قطار سرعتشو کم میکنه و این آخر داستانت هست
En plus t'es comme un con tes potes sont restés à l'autre gare,
بعلاوه تو مثل احمقی هستی که رفیقاش توی یه ایستگاه دیگه جا موندن

Tu dis au revoir à celle que tu appelleras désormais ton ex,
خداحافظ میگی به کسی که صدایشان خواهی کرد دوست قبلی

Dans son agenda sur ton nom elle va passer un coup de tipex.
اون توی تقویمش روی اسمت رو لاک میگیره

.

C'est vrai que les histoires d'amour c'est comme les voyages en train,
درسته که ماجرای عشق مثل مسافرت با قطار میمونه

Et quand je vois tous ces voyageurs parfois j'aimerais en être un,
و وقتی این مسافرا رو میبینم دلم میخواد یکی از اونا باشم

Pourquoi tu crois que tant de gens attendent sur le quai de la gare,
فکر میکنی چرا اینهمه مردم روی سکو هستن؟
Pourquoi tu crois qu'on flippe autant d'arriver en retard.
فکر میکنی چرا اینهمه میچرخیم تا دیر برسیم؟
.

Pour beaucoup la vie se résume à essayer de monter dans le train,
برای خیلیا زندگی خلاصه شده به تلاش برای سوار شدن به قطار

A connaitre ce qu'est l'amour et se découvrir plein d'entrain,
شناختن عشق و کشفش در حینش-----
Pour beaucoup l'objectif est d'arriver à la bonne heure,
برای خیلیا هدف رسیدن سر وقت هست

Pour réussir son voyage et avoir accès au bonheur.
برای آغاز سفر و خوشبخت شدن

.

Il est facile de prendre un train encore faut il prendre le bon,
آسونه گرفتن قطار ولی باید خوبش رو گرفت

Moi je suis monté dans deux trois rames mais c'était pas le bon vagon,
من دو سه بار سوار شدم ولی واگن خوبی نبود

Car les trains sont capricieux et certains sont inaccessibles,
چون ترنها دمدمی مزاجن و بعضی غیر قابل دسترسی

Et je ne crois pas tout le temps qu'avec la SNCF c'est possible.
و فکر میکنم همیشه با شرکت راه آهن نمیشه

.

Il y a ceux pour qui les trains sont toujours en grèves,
کسایی هستند که قطارها همیشه براشون در اعتصاب هستند

Et leurs histoires d'amour n'existent que dans leurs rêves,
و ماجرای عشقشون فقط توی رویاهاشون وجود داره

Et y'a ceux qui foncent dans le premier train sans faire attention,
و کسایی که میپرن بدون توجه تو اولین قطار 

Mais forcément ils descendront déçus à la prochaine station,
ولی حتما ایستگاه بعدی سرخورده پیاده میشن

Y'a celles qui flippent de s'engager parce qu'elles sont trop émotives,
کسایی که دست و پا میزنن چون خیلی احساساتین

Pour elles c'est trop risqué de s'accrocher à la locomotive,
برای اونا خیلی خطرناکه اویزون شده به لوکوموتیو

Et y'a les aventuriers qu'enchainent voyages sur voyages,
و ماجراجوهایی هستن که مسلسل وار از این سفر به اون سفر میرن

Dès qu'une histoire est terminée ils attaquent une autre page.
وقتی یه داستان تموم میشه به داستان بعدی حمله میکنن

.

Moi après mon seul vrai voyage j'ai souffert pendant des mois,
من بعد از اولین سفر واقعیم ماهها رنج میبردم

On s'est quitté d'un commun accord mais elle était plus d'accord que moi,
ما همدیگه رو توافقی ترک کردیم ولی اون بیشتر از من موافق بود

Depuis je traine sur les quais je regarde les trains au départ,
از وقتی روی سکو جا موندم به قطارهایی که میرن نگاه میکنم------

Y'a des portes qui s'ouvrent mais dans une gare je me sent à part.
درهایی هستن که باز میشن و توی ایستگاه خودمو تنها حس میکنم

.

Il parait que les voyages en train finissent mal en général,
به نظر میرسه که مسافرت با قطار معمولا بد تموم میشه

Si pour toi c'est le cas accroche toi et garde le moral,
اگه برای توهم  اینطوریه خودتو جمع کن و امیدتو از دست نده

Car une chose est certaine y'aura toujours un terminus,
چون یه چیز قطعیه، همیشه ته خطی هست

Maintenant tu es prévenu la prochaine fois tu prendras le bus.
حالا حواست هست، دفعه بعد اتوبوس سوار میشی
باد ما را خواهد برد






Le Vent Nous Portera Lyrics » Noir Desir


Je n'ai pas peur de la route

از جاده هراسی ندارم

Faudrait voir, faut qu'on y goûte

باید نظاره کرد، باید احساس آنجا را درک کنیم

Des méandres au creux des reins

پیچ و خمها در فضای کمر

Et tout ira bien là

و همه چیز در آنجا به خوبی خواهد گذشت


Le vent nous portera

باد ما را خواهد برد


Ton message à la Grande Ourse

پیغامت به خرس بزرگ

Et la trajectoire de la course

و خط سیر مسابقه

Un instantané de velours

و حسی مخملین

Même s'il ne sert à rien va

حتی اگر برای چیزی نباشد


Le vent l'emportera

باد آن را خواهد برد

Tout disparaîtra mais

همه ناپدید خواهند شد در حالی که

Le vent nous portera

باد ما را خواهد برد


La caresse et la mitraille

نوازش و ترکش گلوله

Et cette plaie qui nous tiraille

و جراحتی که ما را زجر میدهد

Le palais des autres jours

قصرهای روزهای دیگر

D'hier et demain

از دیروز و فردا


Le vent les portera

باد آنها را خواهد برد


Génetique en bandouillère

وراثت وبال گردن

Des chromosomes dans l'atmosphère

کروموزومهایی در اتمسفر

Des taxis pour les galaxies

تاکسی هایی برای کهکشانها

Et mon tapis volant dis?

و قالی پرنده من


Le vent l'emportera

باد آن را خواهد برد

Tout disparaîtra mais

همه ناپدید خواهند شد در حالی که

Le vent nous portera

باد ا را خوهد برد


Ce parfum de nos années mortes

این عطر سالهای مرده ما

Ce qui peut frapper à ta porte

که میتوانند بر درت بکوبد

Infinité de destins

سرنوشتهای بیشمار

On en pose un et qu'est-ce qu'on en retient?

یکی رو انتخاب میکنیم و کدام رو رها میکنیم؟

Le vent l'emportera

باد آن را خواهد برد


Pendant que la marée monte

وقتی مد بالا میاید

Et que chacun refait ses comptes

و هرکسی دوباره حساب میکند

J'emmène au creux de mon ombre

من به فضای سایه ام میاورم

Des poussières de toi

غباری از تو


Le vent les portera

باد آنها را خواهد برد

Tout disparaîtra mais

همه ناپدید خواهند شد در حالی که

Le vent nous portera

باد ما را خواهد برد
در شهر خدا ناقوسها برای که به صدا درمیایند؟
---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!----------------- 

سلام
در نرماندی شهری هست که اگه بخوام کلمه به کلمه ترجمه اش کنم یه چیزی شبیه «شهر خدای ماهیتابه ها*» میشه. خوب سوالی که به ذهنم رسید اینه که این اسم کمابیش عجیب یعنی چی؟! یه وقت هستم اسم جایی یا چیزی قابل تجزیه نیست و معنی خاصی ازش بدست نمیاد ولی یه موقع هست که اسم از چندتا کلمه تشکیل شده که هرکدومش یه معنی میده. اون موقع کنجکاویم گل میکنه.
*Villedieu-les-Poêles

<حاشیه>
اینجا اسامی افراد به ندرت معنی داره و وقتی هم معنی داشته باشه به ندرت معنیش رو مردم میدونن. اسم برای اینا بیشتر یه مشخصه تاریخی داره که مثلا فلان شخصیت اسمش این بود. وقتی برای اینا میگیم که ما صدها اسم دارین که خیلیشون مظاهر طبیعت یا مفاهیم قشنگ هستن براشون جالب هست و حس میکنم یه جورایی حسودیشون میشه. یکی که مثلا اسمش «مری آنتوانت» هست (یاد سپهر به خیر) و برعکس یه کمونسیت دوآتیشه هست، فارغ از اینکه فرد مذهبی ای باشه یا نه، اسمش براش یه جور فحش هست. درعوض برای ما فارغ از اینکه مثلا فروغ درتاریخ کی بوده خود اسم یه معنی قشنگی داره. یاد اون نماینده مجلس همدوره مدرس افتادم که اسمش «تدین» بود و از قضا متجدد ترین نماینده مجلس بود!

یه بار یه دختر فرانسوی دنبال اسم برای دختر هنوز به دنیا نیومده اش میگشت و با این توضیحاتی که من درمورد اسمهای ایرانی داده بودم ازم خواست اسم بهش پیشنهاد کنم. منم نه برداشتم و نه گذاشتم گفتم «نازی»! یه ربع داشت میخندید بعدش! یه نکته دیگه هم اینکه اینا اسم «ژزو*» (به کسر ژ) که همون «عیسی» خودمون هست رو روی بچه هاشون نمیذارن، از چند نفر پرسیدم گفتن در تاریخ فرانسه هیچکسی رو نمیشناسن که اسمش ژزو بوده باشه؛ درحالی که مثلا در اسپانیا «خسوس» (به کسر خ) که تلفظ اسپانیایش هست کاملا مرسوم هست.
*Jesus
<</حاشیه>>

خوب برگردیم سر شهر خدای ماهیتابه ها! زمینهای این منطقه در سال 1130 توسط «هنری اول» پسر «گیوم فاتح» یه «شوالیه های هوسپیتالیه» که توی این پست مفصل درموردشون نوشتم اهدا میشه. اینجا شهری ساخته میشه و بیمارستانی و تبدیل میشه به اولین مقر فرماندهی شوالیه های هوسپیتالیه در فرانسه. و به همین دلیل نامیده میشه «شهرخدا». شهر تا مدتها مستقیما توسط شوالیه ها اداره میشد و ساکنین از پرداخت مالیات معاف بودن.

از سال 1655 اولین یکشنبه بعد از «عید خدا*» که شست روز بعد از «عید پاک» هست یه مراسمی شبیه هیئت راه انداختن
توی شهر

---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------
ایتالیا، عشق در سه پرده، پیش پرده: نویشوانستاین
---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!----------------- 

سلام

من به روی خودم نمیارم که چند وقته اینجا خاک میخوره، شمام نیارین دیگه، دهه، چه معنی داره؟
عجالتا نرماندی رو هم فاکتور میگیرم که این پست دست گرمی رو بنویسم.
ایتالیا، ایتالیا، ایتالیا
و اما ایتالیا

از همون کلاس اول راهنمایی که آقای احمدی، بهمون گفت کتاب «نام آوران کیستند» رو بخونیم و خوندم ایتالیا برام دیدنی شد، قبلش نبود، یعنی از ایتالیا غیر از تیم فوتبالش که تیم محبوبم بود چیز زیادی نمیدونستم. دوران جنگ بود و دوتا کانال تلویزیون و همین! اون موقع هنوز کیهان بچه ها میخوندم و کارتون، شایدم تازه با دانستنیها آشنا شده بود. اینترنتی هم نبود که بشه ازش عکس و فیلم دانلود کرد، ایتالیا برام پائولوروسی بود و دینوزوف و پیراهن لاجوردی و کارت بازیش که 10 دوره رفته بود جام جهانی؛ اگه اشتباه نکنم 78 تا گل زده داشت! احتمالا تصویر کلوزیوم برای معادل ایتالیا بود، به هرحال از همون موقع حافظه تصویری داشتم.

خلاصه آقای احمدی که معلم تاریخ و جغرافی مون بود و خدا حفظش کنه اگه زنده هست و رحمتش کنه اگه نیست با همون یه کتاب باعث شد تغییر بزرگی تو فکرم ایجاد بشه، ایران برام شده بود کوروش و داریوش و شاهپور. دیگه سه تا شهر برام بودن که فقط یه شهر معمولی روی نقشه نبودن، شیراز و رم و آتن. اولی رو سال 1380 ظهر عاشورا دیدم، دومی رو امسال روز انتخابات (22 خرداد 88) و سومی رو هنوز ندیدم، ولی حتما اون روز روز مهمی خواهد بود، شاید شروع نبرد در آرماگدون!

یادم نمیره وقتی سال سوم تموم شد و داشتیم از آقای احمدی خداحافظی و تشکر مبسوط میکردیم به علی یه چیزی به این مفهموم گفت «دلم میخواد بیام عروسیت و بذاری عروسو یه بوس کوچولو بکنم» علی همینطور دهنش وا مونده بود نمیدونست چی بگه! علی منو که دعوت نکرد، نمیدونم آقای احمدی رو دعوت کرد برای عروسیش یا نه.






































---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------

برچسب‌ها: , ,

بارسلون - قسمت اول
---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------


اسپانیا هیچوقت برام مقصدی نبود که برای دیدنش شوق خیلی خاصی داشته باشم، جزو درجه دوها محسوب میشه برام. نه به تیمهای فوتبالش علاقه خاصی داشتم و نه تاثیر خاصی توی تاریخ کشورم داشته که اسمش زیاد تو کتابا بیاد، از آثار ادبیش هم احتمالا غیر از دن کیشوت چیز دیگه ای نخونده ام. چیزیش که برام جذابیت داره معماریش هست و یه مقدار کمتر موسیقیش. کلیساهای سنگین و پر زرق و برقش، خونه های روستاییش، قصر الحمرا و کارهای کسی که بعدا فهمیدم گائودی نام داره.

برای این تعطیلات ژانویه دودل بودم که برم آلمان یا اسپانیا، به امید اینکه جنوب اروپا هواش بهتر از آلمان باشه برای جنوب برنامه ریختم، حالا کاری نداریم که اونایی که قرار بود بیان دو روز قبلش کنسل کردن و درنهایت تقریبا تنها راه افتادم بماند. البته من با تنهایی سفر کردن مشکلی ندارم، یه جورایی هم بهم بیشتر خوش میگذره یعنی دست و بال آدم بازتره، ولی خوب همراه داشتم هم خوبیای خودشو داره.

برنامه اولیه ام دو روز بارسلون، یه روز گرانادا، یه روز سویل و یه روز کردوا بود، مجموعا سه روز هم تو راه. پیش بینی هوا هم تا قبل از حرکتم دو روز بارندگی و بعدش آفتاب بود. گفتم جهنم، بارسلون بارون میاد ولی بعدش خیالم راحت هست، ولی از اونجا که پیش بینی های اداره هواشناسی مثل پیش بینی های اداره هواشناسی میمونن بعد از دو روز که بارون بند نیومد هیچ، شدتم بیشتر شد و دوباره همون اداره محترم اعلام کرد که تا آخر هفته بارندگی اداه پیدا میکنه!!!

منم که خوره عکس گفتم دوری راه هیچی (یه هزار کیلومتری راه بود بین باسلون و کردوا)، تنهایی هیچی، هزینه هیچی، ولی برم اونجا و بخواد بارون بیاد نمیتونم اونجور که میخوام عکس بگیرم و کل سفر کوفتم میشه! خلاصه زنگ زدم یزدان (که قرار بود کردوا پیشش و بلد راهم باشه تو اون سه تا شهر) و ازش معذرت خواستم، همینجا هم یه بار دیگه ازش رسما مغذرت میخوام. یه روز بیشتر بارسلون موندم و برگشتم فرانسه.


---------- این پست ناقص است  و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------
شینگن


Je suis parti d'un bout du monde
من آخر دنیا رو ترک کردم

J'étais trop grand pour me courber
خیلی بزرگ بودم برای خم شدن

Parmi les nuages de poussièrs
در میان ابرهای غبار

Juste au bord de la terre
تا مرز زمین

Et j'ai marché le long des routes
در طول جاده ها قدم برداشتم

Le ventre à l'air dans le ruisseau
رو به باد در میان جویبارها

Et même que le vent nous écoute
و در حالی که باد به ما گوش میدهد

Et la pluie va tomber bientôt
و بارانی که به زودی خواهد بارید

Ce que j'fais là moi
کاری که من اونجا میکنم

Je sais pas
نمیدونم

Je voulais juste marcher tout droit
فقط میخوام راهمو برم

Ce que j'fais là moi
اینجا چیکار میکنم

Je sais pas
نمیدونم

Je pense à toi depuis mille ans
هزار ساله که به تو فکر میکنم

Tellement de nuits sous la paupière
شبها زیر پلکایم

Tellement de forêts abattues
جنگلها می افتن

Même sous la mitraille et le fer
حتی زیر شکنجه

Moi je leur ai rien vendu
کسی رو به اونها نفروختم

Et que même dans l'espace Schengen
و حتی در فضای شینگن

Ils ont pas voulu de ma peau
رنگ پوست من رو نمیخوان

Ce que j'fais là moi
اینجا چیکار میکنم

Je sais pas
نمیدونم

Je voulais juste marcher tout droit
فقط میخوام راهمو برم

Ce que j'fais là moi
اینجا چیکار میکنم

Je sais pas
نمیدونم

Je pense à toi depuis mille ans
هزار ساله که به تو فکر میکنم

C'est pas la croix pas la manière
جنگ صلیبی در جریان نیست

Et puis la terre on y revient
کشوری که بهش برمیگردیم

Moi j'ai un orgue de barbarie
من ساز عجیب خودمو دارم

Et je vais pourrir leur pays
و من به زودی کشورشون رو به گند میکشم

C'est pas avec la bombe atomique
نه با بمب اتم

C'est pas avec le tour de France
نه با تور دو فرانس

Qu'ils me mettront de leur côté
مرا کنار خودشان قرار میدهند

Quand j'aurai fini ma croissance
وقتی رشدم رو تموم کنم

Ce que j'fais là moi
اینجا چیکار میکنم

Je sais pas
نمیدونم

Je voulais juste marcher tout droit
فقط میخوام راهمو برم

Ce que j'fais là moi
اینجا چیکار میکنم

Je sais pas
میدونم

Je pense à toi depuis mille ans
هزار ساله که به تو فکر میکنم
کاسه و کوزه
خب از آخرین پستی که اینجا منتشر شده یه پنج سالی میگذره.  اگه بخوام یه مقصر بزرگ برای خاک خوردن این وبلاگ معرفی کنم مسلما فیس بوک هست. اینجا عکس گذاشتن مصیبت بود، الان رو نمیدونم بهتر شده یا نه. از وقتی تو فیس بوک تونستم راحت عکس بذارم  دیگه زیاد اینجا برام اولویت نداشت، یه عامل دیگه هم وسواس خودم بود تو نوشتن که باعث میشد پستهای طولانی بنویسم و وقت زیادی ازم میگرفت. الان اومدم که فقط همون پستهای نصفه نیمه رو منتشر کنم و کرکره رو تقریبا بکشم پایین. پستها کامل نیستن، مخصوصا اینکه عکس زیادی هم همراهشون نیست. بذارین به حساب حراج قبل از تعویض شغل، دیگه هرچی ته انباری بود رو گذاشتم رو پیشخوان.

تو این مدت سیب زندگیم هزارتا چرخ خورد با اشکها و لبخندهای فراوان.
1 ازدواج کردم،
2 فرانسه رو ترک کردیم،
3 رفتیم ایتالیا برای خوندن درسی که از اول آرزوشو داشتم.

فکر نکنم دیگه اینجا بنویسم، چون دیگه فرانسه هم نیستم این اسم بی مسمی محسوب میشه. احتمالا یه فتوبلاگ راه میندازم، شایدم یه فتوبلاگ غیر فارسی. 

موفق باشین