---------- این پست ناقص است و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------
اسپانیا هیچوقت برام مقصدی نبود که برای دیدنش شوق خیلی خاصی داشته باشم، جزو درجه دوها محسوب میشه برام. نه به تیمهای فوتبالش علاقه خاصی داشتم و نه تاثیر خاصی توی تاریخ کشورم داشته که اسمش زیاد تو کتابا بیاد، از آثار ادبیش هم احتمالا غیر از دن کیشوت چیز دیگه ای نخونده ام. چیزیش که برام جذابیت داره معماریش هست و یه مقدار کمتر موسیقیش. کلیساهای سنگین و پر زرق و برقش، خونه های روستاییش، قصر الحمرا و کارهای کسی که بعدا فهمیدم گائودی نام داره.
برای این تعطیلات ژانویه دودل بودم که برم آلمان یا اسپانیا، به امید اینکه جنوب اروپا هواش بهتر از آلمان باشه برای جنوب برنامه ریختم، حالا کاری نداریم که اونایی که قرار بود بیان دو روز قبلش کنسل کردن و درنهایت تقریبا تنها راه افتادم بماند. البته من با تنهایی سفر کردن مشکلی ندارم، یه جورایی هم بهم بیشتر خوش میگذره یعنی دست و بال آدم بازتره، ولی خوب همراه داشتم هم خوبیای خودشو داره.
برنامه اولیه ام دو روز بارسلون، یه روز گرانادا، یه روز سویل و یه روز کردوا بود، مجموعا سه روز هم تو راه. پیش بینی هوا هم تا قبل از حرکتم دو روز بارندگی و بعدش آفتاب بود. گفتم جهنم، بارسلون بارون میاد ولی بعدش خیالم راحت هست، ولی از اونجا که پیش بینی های اداره هواشناسی مثل پیش بینی های اداره هواشناسی میمونن بعد از دو روز که بارون بند نیومد هیچ، شدتم بیشتر شد و دوباره همون اداره محترم اعلام کرد که تا آخر هفته بارندگی اداه پیدا میکنه!!!
منم که خوره عکس گفتم دوری راه هیچی (یه هزار کیلومتری راه بود بین باسلون و کردوا)، تنهایی هیچی، هزینه هیچی، ولی برم اونجا و بخواد بارون بیاد نمیتونم اونجور که میخوام عکس بگیرم و کل سفر کوفتم میشه! خلاصه زنگ زدم یزدان (که قرار بود کردوا پیشش و بلد راهم باشه تو اون سه تا شهر) و ازش معذرت خواستم، همینجا هم یه بار دیگه ازش رسما مغذرت میخوام. یه روز بیشتر بارسلون موندم و برگشتم فرانسه.
---------- این پست ناقص است و شاید هیچوقت کامل نشود!-----------------