افشین در سرزمین گلها
Afshin au pays des Gaulois
۱۳۸۵ دی ۲۸, پنجشنبه
Apocalypto
سلام
اولا بازگشت خودم رو به سرزمین کفر و الحاد -سرزمین گلها- تبریک میگم، اینجا هرچی گیر نیاد -اگرچه تقریبا همه چی گیر میاد- اعصاب راحت فراوونه
.
دوما اگه این پستو الان ننویسم دیگه فکر نکنم بعدا بنویسم، درنتیجه چیزایی که قبلا میخواستم الان بنویسم رو بعدا مینویسم
.
و اما «آپوکالیپتو» که جدید ترین فیلم مل گیبسون هست و معنیش یه چیزی شبیه «آخرالزمان» میشه. پلاکارد فیلم رو وقتی وارد پاریس شدم دیدم و وقتی رسیدم خونه اولین کارم بعد از راه انداختن کامپیوتر رفتن سراغ تورنتز بود برای اینکه ببینم فیلم قابل دسترسی هست یا نه؟! فعلا به طور خلاصه بگم-البته تا اونجایی که فهمیدم- که تورنت یه فرمت اشتراک فایل هست که برای دانلود فیلم و کلا هر گونه اطلاعات با حجم بالا استفاده میشه، ولی اگه اینترنت سرعت بالا ندارین بهتره سراغش نرین. خلاصه در کمال ناباوری فیلم رو پیدا و دانلود کردم، چون فکر نمیکردم فیلمی که توی پاریس هنوز روی یرده هست با این سرعت و کیفیت بره روی سایت، ولی بعدا فهمیدم که بیشتر از یه ماه هست که فیلم توی آمریکا اکران شده
.
اینم سایت رسمی فیلم
.
خودم یه اخلاقی دارم که اگه بخوام فیلمی رو ببینم درموردش هیچ نقدی رو نمیخوانم و حتی سعی میکنم عکساشم نگاه نکنم چون میخوام بدون هرگونه پیشداوری فیلم رو ببینم. حالا بگم که میخوام تکه هایی از فیلم و آخرش رو تعریف کنم، درنتیجه اگه مثل من هستین میتونین ادامه مطلب رو نخونین، فقط نظرمو بگم که فیلم خوبی هست و اگه از صحنه های کشت و کشتار حالتون به هم نمیخوره فیلم ارزش دیدن داره
.
مل گیبسون یه مسیحی معتقد هست و علائمش رو میشه توی فیلمهاش دید. این فیلم هم رو میشه تماما با برداشت های مذهبی تفسیر کرد. ولی نگران نباشین فیلم موعظه نیست، یه داستان اکشن تمام عیار هست، البته در جنگل های آمریکای مرکزی در حدود 500 سال قبل
.
ولی خیلی راحت میشه داستان رو در هر جای دیگه و هر دوره دیگه ای هم تصور کرد. داستان نشون دهنده حکومتی -اینجا حکومت مایا- هست که به وسیله زور، پول، دانش، تبلیغات و عوام فریبی قدرت رو در دست داره و زیردستانش رو غارت و چپاول میکنه
.
طبیعتا نمیتونم تمام داستان رو تعریف کنم ولی چندتا صحنه رو که بیشتر تو ذهنم مونده رو نقل میکنم
.
قهرمان داستان «پنجه جگوار» پسر رئیس قبیله و مثل سایر مردهای قبیله شکارچی هست. داستان در عمق جنگل با صحنه تعقیب و گریز یک گراز بزرگ توسط گروه شکارچی شروع میشه و در نهایت گراز در تله میافته. بعد صحنه هایی شاد از زندگی شکارچی ها رو میبینیم، ولی این خوشی زیاد دوام نمیاره و قبیله ای دیگه رو میبینیم که خسته و زخمی قصد عبور از این جنگل رو دارن چون دهکده شون غارت شده و به دنبال «یک شروع جدید» هستند
.
شب افراد قبیله پنجه جگوار دور آتش جمع شده اند تا حکیم قبیله براشون داستان تعریف کنه، داستان اینطوریه
))
انسان تنها نشسته بود
و در غمی سنگین فرو رفته بود
حیوانات دروش جمع شدند و بهش گفتن
دلمون نمیخواد تو رو غمگین ببینیم
هرچی میخوای بگو تا بهت بدیم
مرد گفت: میخوام چشم هایی قوی داشته باشم
کرکس گفت: چشمهایی به قدرت من خواهی داشت
مرد گفت: میخوام قدرتمند باشم
جگوار گفت: قوی خواهی بود مثل من
مرد گفت: میخوام اسرار زمین رو بدونم
مار گفت: تمامش رو بهت یاد میدم
بعد مرد با حیوانات رفت
و وقتی تمام هدایایی که حیوانات بهش داده بودند رو گرفت ترکشون کرد
اونوقت جغد به سایر حیوانات گفت
حالا انسان خیلی میدونه و میتونه خیلی کارها بکنه
ولی من میترسم
گوزن گفت: انسان تمام احتیاجاتش رو داره
حالا غصه اش تموم میشه
ولی جغد گفت: نه
من حفره ای در انسان دیدم
عمیق مثل عطشی که هرگز براورده نمیشه
این چیزی هست که اون رو غمگین میکنه و چیزیه که مجبورش میکنه بیشتر بخواد
اون میره که جمع کنه و جمع کنه
تا روزی که دنیا بهش بگه
دیگه تموم شدم و دیگه چیزی برام نمونده که بهت بدم
((
.
صبح فردا دهکده پنجه جگوار غارت میشه. بچه ها و مرده ها رها میشن، کلبه ها به آتش کشیده میشن و بقیه به اسیری میرن، بعد از یک روز راهپیمایی اسرا به پایتخت مایاها میرسن. آثار تمدن رو به این ترتیب میبینیم، اول جنگل هایی که برای تهیه هیزم نابود شدند، بعد جنازه هایی که از بیماری عفونی مردن، بعد کارگاه های پخت گچ که برده ها برای معابد گچ تهیه میکنن، بعد بیغوله هایی که فقرا توشون زندگی میکنن، بعد بخش صنعتی و خدماتی شهر، بعد بازار و درنهایت معابد شهر، برج های شکوهمند حکومتی و معابد خورشید، جایی که اسرا برای خدای خورشید قربانی میشن و خونشون پله های معبد رو رنگین میکنه، همون جایی که پنجه جگوار در حضور شاه و ملکه متوجه میشه که گفته ملت «پرچم خورشید» در حال پوسیدن هستند، ولی نمیدونست که «اونها قوی هستند، اونها صاحب سرنوشت و ارباب زمان و نزدیکترین به خدایان هستند». حالا پنجه جگوار باید یه همین خاطر قربانی بشه
.
طبیعتا اون قربانی نمیشه وگرنه فیلم همینجا تموم میشه، پنجه جگوار بعد از کشتن پسر فرمانده بزرگ به سمت جنگل خودش فرار میکنه در حالی که فرمانده با افرادش در تعقیبش هستند، در نهایت بعد از کشته شدن یک به یک افراد، فرمانده بزرگ با همون تله ای سوراخ سوراخ میشه که خوک اول فیلم شکار شده بود
.
تعقیب روی ساحل تموم میشه، وقتی که سرخپوستها سربازها و کشیش های اسپانیایی رو میبینن که دارن از کشتی هاشون پیاده میشن. پنجه جگوار در جواب زنش که میپرسیه: باید به طرف اونا بریم؟ میگه: ما باید به جنگل بریم، برای «یک شروع تازه». و فیلم تموم میشه. شخصا خیلی به فیلم هایی که اینطوری تموم میشن علاقه دارم، که آخر داستان یه واقعه بزرگ تاریخی هست و همه میدونیم بعد از این واقعه چه اتفاقاتی میافته و چه فجایعی پیش میاد
.
آخرین نکته هم اینکه اسم شخصی به نام فرهاد صفی نیا که احتمالا ایرانی هست در کنار مل گیبسون به عنوان نویسنده فیلمنامه نوشته شده
.
امیدوارم که فیلم رو ببینین و ازش لذت ببرین، فیلم خوش ساختی هست و پر از ریزه کاری
عجالتا برای سرما نخوردن این ویدئو رو که امسال توی فرانسه گل کرده رو ببینین و به توصیه اش عمل کنین، یعنی کلاه کامواییتون رو سرتون بذارین


افشین
رن- 20 ژانویه 2007
4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
movafagh bashi

Anonymous ناشناس said...
ببین اعصاب راحت چه میکنه !! حیرتا !! فیلم را درسته تعریف کرد . جالب بود .این داستان تکراری بشر بود حداقل تا 1000 سال دیگه

Anonymous ناشناس said...
سلام
تهران خوش گذشت

Blogger --+ افشین +-- said...
سلام

محمد جان
ممنون از لطفت

عباس جان
یا ایمیل مهردادو بهم بده یا ایمیل منو به مهرداد بده، ببینم میتونه یه کلاس مکاتبه ای برام بذاره

صادق جان
خوش که نه زیاد، ولی خیلی سریع گذشت، طبق معمول میخوام بنویسم ولی جور نمیشه